توسط بابا مجتبی
| یکشنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۰ | 13:6
دخترکم سلام. عشق من، ما کم کم داریم از دست ویروس ٱمیکرون نجات پیدا میکنیم و خوب میشیم. یه هفته ای هست که درگیرش هستیم. واقعا ویروس بدیه.
دخترکم ممنونم که مثل همه سالهای گذشته، پرستار کوچولوی منی و هوای منو داری. دیشب ازم خواستب بیام توی اتاقت بخوابم و من فککردم مثل همیشه قصه میخوای. اما حواسم نبود که پرستار کوچولوم مراقبم هست. وقتی خواستم قصه بگم قبول نکردی و گفتی گلوت درد میکنه. از من اصرار و از تو انکار. آخرش به یه «قصه دختری» کوتاه راضی شدی.
امروزم وفتی میخواستم برات چیزی بیارم گفتی بابایی تو خودت مریضی. نیار. و تعارف نمیکردی. همشم دنبال اینی که کمکم کنی. مثلا زیر گازو کم میکنی و...
مرسی دخترم
مرسی پرستار کوچولوی من
مرسی عشقم