دختر نازم سلام. عشق من، امروز روز پر استرسی داشتی. واسه همینم تصمیم گرفتیم کمی از استرست کم کنیم. اول رفتیم رستوران حاج حسن و یه کباب تپل زدیم به بدن.توی راه رفت و برگشت توی ماشین با خیال راحت واسه امتحانت خوندی و راضی بودی که ماشین سواری باعث شد واسه امتحانت آماده شی.
بعدش هم رفتیم امار شهربازی رو گرفتیم و فهمیدیم ساعت 5 باز می کنه.رفتیم خونه و حدود ساعت 7 شب به آرزوت رسیدی: یعنی سوار ترن هوایی شدی و کلی هیجان رو تجربه کردی. تازه می گی کمربند ایمنی تو و می می بسته نبود و هر بار از جاتون بلند می شدید.
اما انقدر بهت خوش گذشت که گفتی من هر ماه باید بیام و همین ترن هوایی رو سوار شم. سالها بود که آرزوش رو داشتی ئ هر بار بهت می گفتیم هنوز بزرگ نشدی. راستی دو تا بازی پرهیجان دیگه هم با می می انجام دادید که اسماشون یادم نیست. یکییش یه تاب بود که کم کم بالا می رفت و بعد با سرعت می چرخید و یکی دیگه هم توصیفش برام سخته
ولی خیلی هیجان داشت ظاهرا".
اینم بگم که با احتساب قیمت غذا یه روز گشت و گذار ما حدود 800 هزار تومن شد که نشون دهنده بی ارزش شدن پولمونه.
پدر و دختر در انتظار نوبت ترن هوایی

لطفا" براي مشاهده تصاوير روي ادامه مطلب کليک کنيد (نیاز به رمز دارد)- ممنون