http://delaramejoon.blogfa.com

عنبران ۲۰ و برف. بله دختر نازم. برف دیدیم اونم چه برفی. وقتی یه صبحونه درجه ۱ توی طرقبه خوردیم و به سمت جاغرق رفتیم فکر نمیکردیم برف ببینیم اما عنبران ۲۰ رو‌که بالا رغتیم و پیچیدیم توی یه فرعی با صحنه های زیبایی مواجه شدیم. چه صحنه هایی. یه عالمه برف بازی کردیم.خیلی "خاااال" داد.

لطفا" برای مشاهده تصاویر روی ادامه مطلب کلیک کنید- ممنون

دخترک ناز و زیبای من سلام. بعد از دیدن برف، جمعه رفتیم باغ وکیل آباد و بالاخره در آخرین تور پاییزی آبانمون، اتیش کردیم (اصطلاح می می) و‌چای زدیم. متاسفانه خبری از آب و بارون نیست و ما هم تونستیم از وسط رودخونه رد بشیم. برگای پاییزی زیبایی بود و مثل همیشه می می عکسای هنری درجه یک گرفت. عجب آتیشی هم درست کرده بودیم. درجه 1 و عاااالی. راستی با خلاقیت تو یه توپ با برگا درست کردیم و کلی بازی کردیم. چند تا بچه هم با حسرت به ما و توپمون نگاه می کردن. آفرین دختر خلاق من.

-------------------------------

لطفا" برای مشاهده تصاویر روی ادامه مطلب کلیک کنید- ممنون

دخترکم سلام. الان خونه باباجونی هستیم تا توی تولد علیرضای شیطون بلا که ۲۱ سالش شده شرکت کنیم. بله چشم بهم زدیم ۲۱ سالش شد. کلی عکس گرفتیم. الان علیرضا واسه اولین بار برامون آتیش درست کرده تا جوجه بزنیم. توی حیاتیم و چای هم آمادست. به به.

-------------------------

لطفا" برای مشاهده تصاویر روی ادامه مطلب کلیک کنید- ممنون

بابایی سلام. امشب خیلی حال داد. با اینکه با مامانی رفته بودی پارک ولی با منم اومدی و‌کلی با هم قدم زدیم. کلی حرف زدیم. از «حیوونای متفریمون» و مورد علاقمون گفتیم. اینکه هر دو سفر به فرانسه رو دوست داریم و من ازت یادگرفتم که کفتارا رو باید دوست داشت.

موقع برگشتن بهم گفتی سهم بستنی جمعت رو نگرفتی و این شد انتخابت. بهم گفتی بابایی انتخاب هوشمندانه ای کردم. و سه تا دلیل رو ذکر کردی: 

۱. بزرگه

۲. یه جوریه که چیزی از بسننی تهش نمی مونه

و ۳. خوردنش راحته

ضمن اینکه بهم گفتی طعمش یه جوریه که نمیشه گفت. بهت یه قاشق میدم تا بفهمی. و من میدونستم منظورت از یه قاشق چیه.

دخترکم سلام. امروز واسه اولین بار رفتیم بوستان غدیر. پارک جنگلی بزرگ و زیبایی که نزدیکای عوارضی مشهده و معمولا برای استراحت و تفریح مسافرای مشهد استفاده میشه. چادر میزنن، اتاق اجاره میکنن و... . همین موضوع باعث شده بود تا حالا نریم. اما امروز بالاخره رفتیم. تا اطلاع ثانوی ورود خودرو ممنوع بود و همین عاملی شد که بیشتر خوش بگذره. چون ادم کمی توی اونجا بود،ماشین اصلا رفت و آمد نمی کردو واسه همینم هوا عااالی بود. کلی قدم زدیم و عکس گرفتیم یه مامور نیروی انتظامی ام اومد گیر بده به شما که تا چشمش به من و محاسنم افتاد غلاف کرد و رفت

--------------------------------

لطفا" برای مشاهده تصاویر روی ادامه مطلب کلیک کنید- ممنون

بابا امروز ماموریته و نهار نمیاد ما هم قرار شد یه یک ساعتی بریم حونه خاله ملیحه هم من کرماشو بهش بدم هم تو و نادیا با هم باشید

وقتی از خونشون برگشتیم ساعت یک و نیم یود منم از قبل تو ذهنم بود که اگه شد ببرمت بیرون و با هم غذا بخوریم ولی چیزی بهت نگفتم 

هی دور میزدم تا یه جایی رو پیدا کنم و تو گفتی مامان دنبال جایی میگردی منم پیچوندمت بالاخره یه جا نگه داشتم و گفتم پیاده شو ولی تو تا لحظه ای هم که دم فست فودی رسیدیم نفهمیدی موضوع چیه ولی وقتی فهمیدی کلی ذوق کردی

خلاصه برای اولین با رفتیم فست فود سیتی استار تو وکیل آباد و تو هم همبرگر استار میکس سفارش دادی و منم پیتزا. یه کم عکس گرفتیم و منتظر شدیم تا غذامون رو بیارن پیتزاش از نظر من معمولی بود ولی تو از برگرش خیلی خوشت اومد

خلاصه یه نهار دونفره زدیم به بدن و بعد هم راهی خونه شدیم

----------

لطفا" برای مشاهده تصاویر روی ادامه مطلب کلیک کنید- ممنون

دخترکم سلام. امروز جمعست و هوای پاییزی هم فوق العاده عالیه.‌ حدود ۱۱ صبح راه افتادیم و رفتیم باغ گیاه شناسی. مثل دفعات قبل، باغ خیلی زیبا بود. آبشارزیبا، دریاچه پر از ماهی های کوچیک و بزرگ. درختای زیبا و البته میوه های جنگلی. کلی قدم زدیم و البته هر جا که می رفتیم به بالای تپه ای یه نگهبان (فقطم خودش) سر می رسید و میگفت : "ممنوعه"

بازم کلی عکس گرفتیم و قدم زدیم. یه چای توپ هم خوردیم.

لطفا" برای مشاهده تصاویر روی ادامه مطلب کلیک کنید- ممنون

دخترکم سلام. واقعا اگر بگم امروز رفتیم شمال و برگشتیم دروغ نگفتم. بارون باحال، هوای خنک و‌گاهی سرد پاییزی و درختای زیبا و رنگارنگ، حس و‌حال جنگلای شمال رو برامون زنده کرد. خیلی خوش گذشت. کلی قدم زدیم و عکس گرفتیم. مامانی گل چید ( از ریشه واسه باغ کوچولوش), چای و نسکافه زدیم و یه گربه دیدیم که اسمشو گذاشتی گامبالو.

واقعا باغ وکیل آباد امروز زیبا بود. دلمون نمیخواست ازش بیرون بیاییم. حدودا ۳ ساعتی اونجا بودیم. بعدش رفتیم شاندیز. رستوران حاج حسن خیلی شلوغ بود و غذاهای رستوران ماهان هم گرون ( یه پرس لقمه ۱۵۰ هزارتومن). واسه همینم از نون وایی مورد علاقمون نون خریدیم و از کترینگ مورد علاقمون سه پرس لقمه سفارش دادیم ( جمعا ۱۹۵ هزارتومن) و اومدیم خونه و حالشو بردیم.

راستی امشب میمی مشغول گیتار بود. من و نو دوتایی رفتیم پارک و‌کلی باهم تاب و سرسره بازی کردیم. حااال داد

-------------------

لطفا" برای مشاهده تصاویر روی ادامه مطلب کلیک کنید- ممنون

دخترک نازم سلام. بعد از یک شب اقامت در تربت حیدریه،  امروز صبح از سفر ناگهانی ۳ روزمون به گناباد برگشتیم. ۵ شنبه صبح بود که باباجونی زنگ زد و خبر داد که متاسفانه عمه مامانی فوت کرده. در حال رفتن به گناباد بودن. من هم دوست نداشتم مامانی ناز بدون ما بره و تنها باشه و البته باباجونی هم همینطور. واسه همینم بار و بندیلمون رو بستیم و رفتیم گناباد. سفری که فکر نمیکردیم انقدر خاطره انگیز بشه. از گربه نازی که توی مهمانسرا باهاش دوست بودی گرفته تا قنات قصبه، مند، کاخک، ریاب و... .

انقدر مطلب و عکس زیاده که کنار تصاویر باید توضیح بدم

---------------------------

لطفا" برای مشاهده تصاویر روی ادامه مطلب کلیک کنید- ممنون

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) در خراسان‌رضوی، دلارام متولد تیرماه سال ۱۳۹۰ است؛ و اصطلاحا حالا یک دهه‌نودی کتابخوان به شمار می‌آید، کلاس پنجم است و با کتاب و کتابخوانی زندگی می‌کند؛ البته پدر و مادرش هم اهل مطالعه هستند و یکی از دلایل مهم کتاب‌خوان‌شدن دلارام.
 
از ۷سالگی عضو کتابخانه‌ی محله‌شان شده و تا قبل از کرونا بصورت مرتب و مستمر در کتابخانه رفت‌وآمد داشت و با شیوع کرونا حضورش در کتابخانه کمتر شد. اینکه پدر و مادرش را در حال مطالعه از بچگی دیده است و اینکه برای او زیاد کتاب‌خواندن، در کتاب‌خوان‌شدنش تاثیر زیادی داشته است.
 
دلارام در تمام این سال‌ها سعی کرده از هر فرصتی برای داشتن آثار خوب کودک استفاد کند و حالا حدود ۶۰۰ عنوان کتاب در کتابخانه‌‌ی اتاقش دارد و در شبانه‌روز حداقل یک تا دو ساعت کتاب غیردرسی مطالعه می‌کند، علاوه بر او پدرش هم تعداد زیادی کتاب دارد.
 

 این کودک هم مانند برخی دیگر از بچه‌های این سن و سال‌ها، اولین کتابی که خوانده «نه چک زدیم؛ نه چونه؛ عروس اومد به خونه» از مجموعه داستان‌های حسن‌کچل بوده و تا الان هم حدود 800 عنوان کتاب خوانده است؛ و علاقه‌ش به داستان، بیشتر از شعر است.
 
دلارام، آثار «سارا ملانسکی» نویسنده‌ی کانادایی و «زیتا ملکی» نویسنده ایرانی را خیلی خوانده است؛ و دوست دارد و 10 عنوان از جذاب‌ترین کتاب‌هایی که خوانده و به هم‌سن و سال‌های خود پیشنهاد می‌کند؛ «آکادمی شاهزاده خانم‌ها»، «ماکاموشی»، «جسیکا کجاست»، «گربه‌های پایتخت نشین»، «مجموعه شرلوک هلمز»، «خوب‌های بد، بدهای خوب»، «مدرسه پرماجرا»، «قصه‌ها عوض می‌شوند»، «نمایشنامه‌های شکسپیر»، «بیهوشی».
 

«دلارام رفیعی» دوست دارد یک داستان تخیلی بنویسید که قهرمان آن یک گربه‌ی ملوس باشد و اگر شهردار یا رئیس کتابخانه می‌شد، برای ترغیب بچه‌ها به کتابخوانی کارهای زیادی انجام می‌داد؛ دسترسی بچه‌ها به کتاب و کتابخانه را ساده‌تر می‌کرد. ارسال کتاب و امانت کتاب را راحت‌تر می‌کرد؛ در کتابخانه‌ها، کافی‌شاپ درست می‌کرد و شاید کتابخانه‌ای شبیه کتابخانه‌ی فیلم هری‌پاتر می‌ساخت!

https://www.ibna.ir/fa/report/312735/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%DB%8C-%DB%B8%DB%B0-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1-%D8%B3%D9%86-%D8%A7%D8%B4-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87