دخترکم سلام. عشق من، از ۶ ماهگیت تا الان که ۱۰ سالت شده، توی یه خونه پر از عشق زندگی کردیم.
(قبلش خونه باباجونی بودیم و قبلترش هم که شما تشریف نداشتید یه خونه توی سیدرضی 27 و قبل از اون توی تهرانپارس تهران مستاجر بودیم).با کلی خاطرات تلخ و شیرین که البته خاطرات شیرینش بیشتره کم کم داریم ازش میریم.با همسایه هایی که عمدتا خوب بودن. خیلی ها اومدن و رفتن و ما شدیم قدیمی ترین ساکن این خونه. تقریبا" دو سالی میشد که سعی داشتیم بفروشیمش و خونه بزرگتر بخریم اما نمیشد که نمیشد. انگار طلسم شده بود. حتی سال گذشته، تا مرحله خرید هم رفتیم اما نشد و یه دفعه قیمتا کشید بالا، ارزش پولمون توی بورس پایین اومد و کلی داستان مالی دیگه. خونه الهیه رو هم اجاره داده بودیم و عملا" نشد.
اما بعد از حدود 10 سال زندگی، بالاخره فروختیمش و تا حدود ۳ ماه دیگه میریم خونه جدیدمون. ( والبته امیدواریم سازنده، همزمان یه چند نفر نفروخته باشه). خدا خیلی هوامون رو داشت. حتی توی انتخاب طبقه خونه جدید که بعدا برات داستانش رو میگم. حدود یک ماهی درگیر فروش خونه الهیه، خرید خونه و در نهایت فروش این خونه بودیم و الان توش مستاجریم تا زمان تحویل خونه جدید. دیدم بد نیست عکسهایی از این خونه رو توی وبلاگت بزارم.
.........................................................
آشپزخونه شیکمون که هنوزم (3 سال بعد از بازسازی) شیک و جدیده. دم آقای دیانتی گرم.

حال خوشگل خونمون و بالکنی که محل زندگی دوستون خان بود.

اتاق خواب شیکت. که البته اتاق خواب خیلی بزرگتری داره گیرت میاد.

نمای اتاقت از حال و البته بوفه خوشگلی که بعد از 15 سال احتمالا" باهاش خداحافظی می کنیم.

اتاق خواب محقر ما
(چندسال قبل تختش رو رد کردیم و یه دراور ویژه آقای دیانتی برامون ساخت)

نما و ورودی ساختمون



واحد ما (واحد اول رو به حیات با پنجره دوجداره): این پنجره رو دو سه سال پیش زدیم تا جلوی سرما رو بگیره. اشکال بزرگ خونه ما (به ویژه از وقتی که خونه کناری کوبید ونساخت، سرمای زیادش توی زمستون و گرمای زیادش توی تابستون بود و همین باعث میشه با حس خوبی ازش بریم
)
