توسط بابا مجتبی
| پنجشنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۱ | 1:1
عشق من روزت مبارک. دختر زیبا و مهربونم که با اومدنت شادی برامون آوردی روزت مبارک.
عشق بابا، امروز با یه کیک اومدم خونه و مامانی گفت اونم واست کیک درست کرده و باباجونم اومده و بهتون پول داده ( مامانی هدیه خودشم داد بهت.مثل همیشه).
شب هم اول رفتیم باغ وکیل آباد، از اونجا رفتیم طرقبه و سوسیس پنیری زدی و الانم واسه اولین بار اومدیم «آتش برگر» و هر سه نفرمون برگر سفارش دادیم. واقعا هم خوشمزه بود. عاااالی بود.
لطفا" براي مشاهده تصاوير روي ادامه مطلب کليک کنيد (نیاز به رمز دارد)- ممنون
اما انقدر بهت خوش گذشت که گفتی من هر ماه باید بیام و همین ترن هوایی رو سوار شم. سالها بود که آرزوش رو داشتی ئ هر بار بهت می گفتیم هنوز بزرگ نشدی. راستی دو تا بازی پرهیجان دیگه هم با می می انجام دادید که اسماشون یادم نیست. یکییش یه تاب بود که کم کم بالا می رفت و بعد با سرعت می چرخید و یکی دیگه هم توصیفش برام سخته
ولی خیلی هیجان داشت ظاهرا".
