توسط بابا مجتبی
| چهارشنبه دهم فروردین ۱۴۰۱ | 8:56
دختر نازم سلام. مدتیه که یه کوچه رو توی ویرانی پیدا کردیم که خیلی باحاله. کلی پله میخوره و میرسه یه رودخونه. امروزم رفتیم اونجا. چندتا خانواده نشسته بودن و غذا میخوردن. ماه هم که خوراکی نداشتیم و سگها رو تماشا می کردیم که با اومدن هر آدم فکر می کردن غذل براشون رسیده و دور و برش پرسه میزدن![]()
از اونجام رفتبم روبروی رستوران شبهای عنبران و کمی کوه نوردی کردید.

فقط گردنبند خفنو داشته باش


بخش دوم تفریحمون: کوه نوردی مادر و دختر و استرراحت پدر![]()


