در مورد خودم هم باید بگم که مثل هر سال، امسال هم تعدادی سررسید تا اینجا گیرم اومده اما به جز یه دونش، 3 تای دیگش رو دادم به همکارای خدمات. همکارایی که از دل و جون در طول سال واسمون کار می کنن و کار زیادی از دست ما هم براشون بر نمیاد. اما نکته همینجاست و همین باعث شد که این مطلبو بنویسم. وقتی بعد از هدیه یه سررسید ساده ، برق شادی رو توی چشمای این عزیزان و قدردانی رو در رفتارای بعدیشون می بینم، به خودم می گم چرا وقتی میشه یه آدمو شاد کرد، دلشو بدست آورد و بهش حس خوب داد، اونم با یه چیز کوچیک و با ارزش مالی فوق العاده کم، چرا این کارو نکنیم؟
داستان این سررسیدها واقعا" جالبه. همکاری داریم که سالها بعد از بازنشستگی، وقتی باهامون حرف می زنه، از مدیرش گلایه می کنه که سررسیدهای خوب رو واسه خودش برمیداشت یا کلی سررسید می رسید دستش و یه دونه بدش رو به اون می داد. چرا؟ چرا وقتی دل آدما رو میشه با هدیه دادن یه سررسید زیبا اما بدون ارزش مالی بدست بیاریم، همون باید بشه ابزار دل شکوندنش؟ این همه سررسید میخواییم چیکار کنیم؟ جز اینه که توی دستمون باد می کنن و توی میدون انقلاب تهران، پر از دکه هاییه که سررسیدهای تاریخ گذشته رو با نازل ترین قیمت می فروشن؟
دخترکم. همیشه یادت باشه واسه مهربونی و واسه بدست آوردن دل آدمها لازم نیست پولدار باشی.توی یکی از کتابایی که اخیرا" خوندم نوشته بود، واسه انسانیت کردن (مهربونی، گذشت، وفاداری و...)، نیاز به پول نیست. لازمه دل مهربونی کردن رو داشته باشی و اونجاست که آدمها میان به سمتت و تازه اگرم نیومدن، تو به خدا نزدیک تر میشی. فکرشو بکن نزدیک تر شدن به خدا و خدایی کردن با یه سررسید کوچیک. چقدر ساده. چقدر راحت.
پس دخترکم، محبوب قلب من، فردای من: توی زندگیت خدایی کن